سختگیریها و سرکوبها همیشه بد نیست. گاهی این اتفاقات شخص را آبدیده کرده و یک فرد بزرگ تحویل جامعه میدهد. داستایوفسکی وقتی بزرگ شد، از این سختگیری خانواده و به خصوص پدرش، راضی بود. او الفبای اولیهی سواد را در خانه آموخت. وقتی او به دنیا آمد، پدرش جراح بازنشستهی نظامی بود و مادرش خانهدار. روح سرکشانه و پرسشجویانهی فئودور، والدین را وادار به سختگیری برای تربیت این فرزند کردند. سالها بعد او همراه برادر در مدرسهای در مسکو به تحصیل پرداختند. هر دو به ادبیات علاقهمند بودند اما پدر آنها را به مدرسهی مهندسی فرستاد. وقتی مخالفت پدر را دید، شروع کرد به خواندن آثار بزرگان. خودش را وقف ادبیات کرد و به اظهار مخالفت پدر توجهی نشان نداد. خبر ناگهانی مرگ پدر، برای فئودور وحشتناک بود. به اندازهای که او در این مرحله به بیماری صرع دچار شد و این بیماری ریشهی اصلی شخصیتهای داستانی، به خصوص جنایت و مکافات شد.
سالها بعد داستایوفسکی قدرت خود را در داستان نه تنها به جامعه خود، بلکه به تمام جهان نشان داد و ادبیات را وسیلهی نجات خود دید. فئودور، بعد از اولین ازدواج و شکست خود در این ازدواج، عاشق سینه سوختهی آپولیناریا شد. او از این عشق صاحب چهار فرزند شد.
داستایوفسکی اندیشههای خاصی در داستانهایش ذخیره کرده است. آثار او را باید عمیق و با دقت خواند. انسان برای او از اهمیت بالایی برخوردار است و به این دلیل کاوش در درون انسان را واجب میپندارد. پوچگرایی، خودکشی، قتل، فقر و …. مضامین اصلی نوشتههای اوست.
ایشان آثار زیادی به جامعه تحویل دادهاند اما معروفترین کتابهای او به این شرح است:
بیچارگان
خاطرات خانهی اموات
شیاطین
همانطور که اشاره کردیم، فئودور از بیماری صرع رنج میبرد اما به کمک همین بیماری داستانهای فوقالعادهای نوشت.
آخر نیز در سال ۱۸۸۱ همین بیماری اورا از پا درآورد.